صبیه آسمان

صفحه ی ذهن کبوتر آبی ست :)

صبیه آسمان

صفحه ی ذهن کبوتر آبی ست :)

صبیه آسمان

از بلاگفا کوچ کرده ام ...
sabiyehasman.blogfa.com
دوباره میگویم صبیه آسمان کسی میشود درست مثل من:)
.
.
.
درباره ی پست هایی که امکان نظردهی ندارند،سکوت کنیم؛لطفا!
.
.
.
الهی طیب به قضائک نفسی...
پروردگارا!مرا به آنچه برایم مقدر کرده ای،راضی کن


اینستاگرام:
Fa_asmaniii

۲ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

هر دو هفته یکبار از شرقی ترین قسمت تهران میکوبیدم و تا شمالی ترین قسمتش  می رفتم ارایشگاه.بیکار بودم؟نه.خوشی زده بود زیر دلم؟نه.پولم اضافی تر از جیبم بود که این همه راه میرفتم؟نه.کارش خوب بود.ابروهایم را کج و کوله بر نمیداشت.کوتاهشان نمیکرد.نمیگذاشت بیش از اندازه پایین بیاییند.زیرشان را هلالی نمیکرد که شبیه مادربزرگ ها شوم.نازکشان نمیکرد.نمیگذاشت مانند همه ی دختررهای مو بلوند ابرو پهن باشم.کارش را دوست داشتم.هرکس کارش را میدید ادرسش را میگرفت.گذشت و گذشت تا گم شد.انگار سوزن شده باشد و شمال تهران انبار کاه.گشتم و گشتم تا فهمیدم با ارایشگاه قبلی دعوایش شده و با قهر رفته یک ارایشگاه دیگر.دوباره ادرسش را پیدا کردم و رفتم همان جای جدید.خندید از این همه پیگیری.ارایشگاه قبلی که بود میخواست رژیم بگیرد.گفتم وایییی چه قدر لاغر شدین...ذوق کرد.به همه گفت: این خانومه(یعنی من)از اون ارایشگاه قبلیه اومده و میگه لاغر شدی.واقعا اینقدر لاغر نشده بود ولی وقتی دیدمش حس کردم به انرژی مثبت و روحیه ی تازه برای ادامه ی رژیمش نیاز دارد.داشت ابروهایم را برمیداشت که حلقه ی توی دستم را دید.با تعجب گفت:چند سالته؟گفتم.گفت شوخی میکنی.سرم را تکان دادم که یعنی نه.جدی هستم.ادامه داد :وای باورم نمیشه.فک کردی قراره قحطی شوهر بیاد که اینقدر زود ازدواج کردی؟ماندم.دهانم مثل ماهی بیرون از اب باز و بسته میشد تا بلکه بتوانم جواب خوب و دندان شکنی بدهم..بالحنی که انگار سه تا دست و پنج تا پا دارم گفت:خانواده های مذهبی همینن دیگه.مکث کرد.دوباره ادامه داد:میدونم تو از اونایی که تا 3سال دیگه سه تا بچه زاییدی.شاخ هایم داشت در می امد از لحنش.مثل ننه قمر های دهه 50 حرف میزد.بالای ابروهایم را با تیغ مرتب میکرد و میگف:حالا یه خریتی کردی ازدواج کردی ولی زیر بار بچه نری ها.بچه بیاری بدبخت تر از این میشی.برو به سلامت .رفتم و پولم را دادم و سوار اسانسور شدم به سمت پایین.طبقه ی دهم.نهم.هشتم.من را چه دید که اینطور حرف زد؟لابد در نظرش دخترک 15 ساله ای بودم که با اجبار خانواده با مردی 34ساله ازدواج کرده و به عشق لباس سفید و پف پفی عروس بله گفته ام  و قرار است مادر 12 کودک شوم.هفتم.ششم.پنجم.اصلا بر فرض محال ،تمام این ها درست باشد.به چه اجازه ای راجع به مسائل خصوصیم نظر داد؟اصلا مگر اینجا بالاترین قسمت تهران نیست؟چرا سطح فرهنگ اینچنین پایین است؟اصلا ازدواجم چه ربطی به مذهبی بودن دارد؟چهارم.سوم.دوم.چطور اینقدر سریع مذهبی ها را از غیر مذهبی ها جدا کرد؟به خاطر چادرم جزو قشر مذهبی قرار گرفتم؟ اول. با هزار ها سوال در مغزم از آسانسور پیاده میشوم.در را محکم میبندم.اینقدر محکم که تمام 13 طبقه بریزد زمین.و بعد به سمت خانه حرکت میکنم.امروز از ان روز 3 هفته گذشته و من همچنان به دنبال ارایشگاه خوب و در اولویت بعد شعور بالای کارکنان میگردم.



صبیه:من زودتر از سن ازدواج در ایران،متاهل شدم.دلیلش بماند برای خودم و او ی زندگی ام.در همین حد بدانید که اجبار نبود.به هیچ وجه

۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۴ ، ۱۸:۰۷
صبیه آسمان

پیامبر صبر و محبت و ارامش در خانه ی کوچک ماست.

معجزه اش؟...

.

.

.

سوپرایز کردنم با یک کیک شکلاتی 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۴ ، ۱۶:۱۶
صبیه آسمان