صبیه آسمان

صفحه ی ذهن کبوتر آبی ست :)

صبیه آسمان

صفحه ی ذهن کبوتر آبی ست :)

صبیه آسمان

از بلاگفا کوچ کرده ام ...
sabiyehasman.blogfa.com
دوباره میگویم صبیه آسمان کسی میشود درست مثل من:)
.
.
.
درباره ی پست هایی که امکان نظردهی ندارند،سکوت کنیم؛لطفا!
.
.
.
الهی طیب به قضائک نفسی...
پروردگارا!مرا به آنچه برایم مقدر کرده ای،راضی کن


اینستاگرام:
Fa_asmaniii

۶ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

داشتم فکر می کردم کاش یک جایی وجود داشت مثل دندانپزشکی بعد می نشستی روی صندلی و آمپول سر کننده را به جای دندان فرو می کردند توی سرت.بعد مغزت را باز می کردند و تمام خاطرات گذشته و اتفاقات بد را از توی مغزت در می آوردند.بعد یکی بغل گوشت هی می گفت:اوه اوه چه قدر بده ریشه ش .چه قدر مغزتو خراب کرده و تو هر لحظه از درد به خودت می پیچیدی تا تمام شود.بعد می آمدی بیرون و شماره کارت می گرفتی تا بعدا پولش را بریزی به حساب دکتر.داشتم فکر می کردم چه قدر خوب می شد.چه قدر همه چیز شیرین می شد.

صبیه:معلومه همه چیز رو دارم از دریچه ی دندون پزشکی و اون صدای قیژ قیژ مزخرف نگاه می کنم؟هیچ کس اندازه ی من از دندون پزشکی متنفر نیست.مطمئنم.

صبیه:یکی دعاهاش درگیره اینجا.مرسی که دعام کردین 
۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۵ ، ۱۸:۵۵
صبیه آسمان

تلویزیون روشن شد.اسم مستند یادم نیست . همان مستندی را می گویم که داعشی ها را گرفته بودند و در هفته ی گذشته پانصد هزار بار تماشایش کردم.بار اول که نگاهش کردم عرق سرد روی تنم نشست.بابا می گفت چیزی نیست.سال۶۰ از این بدتر به سرمان آمد.گفت که هم جنگ بوده و هم حزب توده و هم مجاهدین آشوب درست می کردند. اما من نمی فهمیدم.من از نسل امنیتم.نسلی که بعد از جنگ آمد و بدبختی هایش زیاد بود اما امنیت داشت.بچه تر که بودم شب ها فقط برای این که مامان کمر درد گرفته بود گریه می کردم و هیچ وقت دلم شور نزده بود که ممکن است برود خرید و ناگهان یک بمب جلوی پایش بترکد.من از نسل گرانی و تورمم.از نسل انرژی هسته ای که آخر نفهمیدم بودنش به نفع است یا نبودنش.من از نسل ِخواب ِراحتِ شبم.برای امتحان گریه کرده ام.برای عشق گریه کرده ام.برای درد گریه کرده ام اما تا به حال برای نا امنی گریه نکرده ام.مستند را که دیدم ترسیدم.منِ مترو سوار عاشق ولیعصر که همه ی قرارهایم ولیعصر و انقلاب است ترسیدم.به این فکر کردم که اصلا شاید همدیگر را دیده باشیم.شاید از کنار هم گذشته باشیم و طرف داشته به این فکر میکرده که: حیف از جوانی اش که قرار است نابود شود.من از نسل امنیتم.طعمه ی دزدی بوده ام.طعم تلخ کلاهبرداری را چشیده ام اما با تمام این ها دلم شور نمی زده که ناگهان خانه ی مان برود روی هوا.دلم شور نمی زده که برگردم خانه و خانه ای وجود نداشته باشد که درش را باز کنم.می خواهم بگویم با هر عقیده ای از این به بعد برای امنیت کشورمان هم، دعا کنیم.یک جای خیلی خوب در لیست دعاهایمان برایش باز کنیم.مایی که دور تا دورمان جنگ است برای امنیت دعا کنیم.دعا کنیم که امنیت در کشورمان همیشه برقرار باشد.برای سلامتی سربازان گمنام دعا کنیم.برای مرزبان ها دعا کنیم.برای دل مادرها و پدرهایشان دعا کنیم.برای دل زن و بچه شان دعا کنیم.دعا کنیم همه جا امنیت باشد.هیچ کس در ترکیه و عراق و افغانستان و پاکستان از انفجار نترسد.هیچ کس در هیچ کجای دنیا عزیزانش را با بمب و ترور از دست ندهد.برای بچه های یمن و فلسطین و بحرین و سوریه دعا کنیم.دعا کنیم همه جا امنیت باشد.همه شاد باشند و دیگر هیچ مستندی در این زمینه ساخته نشود.

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۵ ، ۱۴:۵۰
صبیه آسمان

ادبیات که خوانده باشی از یک جایی به بعد یاد می گیری شعرها و نوشته ها را با مخاطب خودت بخوانی.یاد می گیری همیشه معشوق ها آسمانی نیستند.یاد میگیری برای رسیدن به معشوق آسمانی اول باید عشق های مجازی را تجربه کنی.یاد می گیری شعرِ شعرا را بدون توجه به عقاید شخصی شان از بر کنی.یاد می گیری همین عاقا نوشتن ها، می تواند تمام دستور زبانت را عوض کند.از یک جایی به بعد می فهمی که سپرت،شمشیرت،تمام هست و نیستت یک قلم است و یک کاغذ که می توانی با همان هم مشروطه به پا کنی و هم معشوقه را اهلی دلت کنی.ادبیات که بخوانی خیابان انقلاب عاشقانه ترین خیابان جهان می شود و تمام کافه کتاب ها برایت مقدس می شوند .از یک جایی به بعد دچار دوگانگی می شوی.پیش خودت می گویی بنویسم که ادبیات بماند؟از طرف دیگر می گویی نکند نوشتنم باعث نابودی ادبیات شود.ادبیات که بخوانی کلیله و دمنه دوست های صمیمی ات می شوند.ادبیات که بخوانی نمی توانی بگویی از حافظ و سعدی و مولانا بدم می آید.ادبیات خواندن آدم ها را عوض می کند.آدم ها را بزرگ می کند.آدم ها را رام حروف فارسی می کند.می دانید؟به نظر من فقط باید دیوانه باشید که ادبیات بخوانید.


صبیه:پست قبلی را فقط برای خودم نگه داشتم.دوستتان دارم.به شدت مهربانید.


صبیه:به مناسبت روز قلم که به ما مربوط است.

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۵ ، ۱۴:۰۳
صبیه آسمان
هیچ وقت مشهور نبودم.تعداد دوستان وبلاگی ای که از نزدیک دیدمشان صفر است.تعداد دوستان وبلاگی ای که شماره شان را دارم فقط سه تاست و تعداد دوستان مجازی که صدایشان را شنیده ام یک نفر است.پست هایم را تا به حال در تلگرام جا به جا نکرده اند.نوشته ام در هیچ کجای دنیا چاپ نشده است.گاها هیچ حرفی برای گفتن ندارم.آدرس وبلاگم را تازه امروز جرات کردم تا در اینستاگرامم بگذارم.دلم میخواهد کانال داشته باشم ولی حسم میگوید موفق نیستم.هیچ کس به هیچ چالشی دعوتم نکرده است.نه سطل آب یخ روی سرم ریخته ام و نه کیفم را جلوی دوربین خالی کرده ام.در کمتر عکسی تگ شده ام که هی فلانی !فلان عکس را ببین.وبلاگم شاید جزو وبلاگ های زرد محسوب شود.در کمال بی کلاسی جواب تک تک کامنت هایی که به من مربوط میشود را می دهم.وبلاگ نویسان موفق حتی یک بار هم وبلاگم را ندیده اند .کسی تاریخ تولدم را یادش نمی ماند.کسی تا به حال برایم بسته ی پستی یا حتی نامه نفرستاده است.تعداد محدودی هستند که وبلاگم را دنبال می کنند.اینقدر محدود که اگر بگویم اشکتان در می آید.نمی دانم چرا این ها را نوشتم .نمی دانم چرا این ها را گفتم.فقط این را می دانم که آدم بعضی وقت ها دلش به حال خودش می سوزد.دلش کسی را می خواهد که در دنیای مجازی بغلش کند.نازش کند.حتی ماچش کند.امشب داشتم به این فکر می کردم که در دنیای مجازی تنها ترینم.


#موقت 
۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۵ ، ۰۲:۳۸
صبیه آسمان

دو سال پیش،شب های قدر، که خدا بغلم کرده بود؛ توی گوشش گفتم اگر به صلاح است بشود و شد.بعدتر دوباره توی گوشش گفتم محبتش را در دلم زیاد کند.گفتم محبتش را زیاد کند که بشویم مثل مامان و بابا.گفتم محبتش اینقدر زیاد شود که نفسم از خوشی و لذت های زندگی بند بیاید و ایمان داشتم که فقط او می تواند.عید فطر که شد رفتیم مشهد.دستش را گرفتم و رفتیم صحن انقلاب .رو به روی گنبد نشستیم .توی دلم هی دعا کردم.بعد به امام رضا(ع)ی همیشه مهربانم گفتم اینو میگم ها و دستش را بالا گرفتم.الان که این ها را می نویسم نمی دانم در آینده هم همین قدر حس خوب داشته باشم یا نه.نمی دانم اوضاع و احوالم همین طور ماه بماند یا نه.نمی دانم به سن زوجیت مامان و بابا برسیم یا نه .فقط می دانم که امام رضا(ع) هم سفارشم را پیش خدا کرده که در تمام روزهای سخت دلم به بودنش قرص است.


۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۵ ، ۱۹:۱۵
صبیه آسمان

دیشب داشتم فکر میکردم سه سال است که پشت سر هم تمام خرداد را گریه کرده ام.برای کسی که سه سال پشت هم خرداد را زار زده خبری بهتر از آمدن تیر هست؟تابستون خوبی داشته باشید.


صبیه:میشه منو خیلی دعا کنید؟میشه دعا کنید معجزه بشه؟

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۵ ، ۱۳:۵۰
صبیه آسمان