صبیه آسمان

صفحه ی ذهن کبوتر آبی ست :)

صبیه آسمان

صفحه ی ذهن کبوتر آبی ست :)

صبیه آسمان

از بلاگفا کوچ کرده ام ...
sabiyehasman.blogfa.com
دوباره میگویم صبیه آسمان کسی میشود درست مثل من:)
.
.
.
درباره ی پست هایی که امکان نظردهی ندارند،سکوت کنیم؛لطفا!
.
.
.
الهی طیب به قضائک نفسی...
پروردگارا!مرا به آنچه برایم مقدر کرده ای،راضی کن


اینستاگرام:
Fa_asmaniii

۳ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

بیمارستان جایی ست که آدم ها به دنبال کوچک ترین نقطه ی اشتراک با هم هستند.پیرزنی که رو به روی من نشسته ،می پرسد ازمایش شما هم اورژانسیه؟جواب مثبت را که میگیرد آرام می شود.انگار این نقطه ی مشترک باعث می شود حس کند تنها نیست و آدم های دیگری هم هستند که منتظر و سردرگم و آشفته  ساعت ۳ نصفه شب ، منتظر جواب آزمایش هستند.آدم یک جاهایی در زندگی کم می آورد.بیمارستان از آن جاهاست.قلبت برای مریض خودت می زند و برای مریض دیگران اشک میریزی.با کوچک ترین حرفی، های های گریه می کنی و وقتی می گویند : از اتاق برو بیرون ! دلت می خواهد تمام دنیا را بهم بریزی ولی پیش مریضت بنشینی.گاهی فکر می کنم همراه بیمار بیشتر از خود بیمار درد می کشد.دیشب داشتم به این فکر می کردم که اگر در این مملکت کاره ای بودم حتما در هر بیمارستان یک اتاق بزرگ درست می کردم برای همراه بیماران.بعد اسمش را می گذاشتم cry room و دم اتاق به همه یک جعبه دستمال کاغذی و کمپرس آب یخ می دادم تا پف پشت پلکهایشان کمتر مشخص شود.


صبیه:اگه کانال بزنم ادرسشو اینجا میذارم.قطعا 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۵ ، ۱۴:۵۶
صبیه آسمان

شعار ندهیم.


صبیه:بعضی وقتا دلم میخواد یه کانال داشته باشم تا خیلی سریع تر بتونم حرف بزنم.حتی اگه فقط ۵ نفر عضوش باشن


۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۵ ، ۰۱:۰۶
صبیه آسمان
برای شما می نویسم.شمایی که همیشه شرمنده ی محبت هایتان بوده ام.از اعماق قلبم دوستتان دارم.حسم را درک می کنید که چطور وقتی از همه جا می بُرم پناه می اورم به اینجا؟حسم را درک می کنید وقتی شادم دلم می خواهد تک تکتان را مقابلم ببینم و تکه ای از شادی کوچکم را کف دستتان بگذارم؟حسم را درک می کنید وقتی می گویم دعایم کنید چه قدر به نفس هایتان ایمان دارم؟حسم را درک می کنید وقتی اس ام اس ها و پیام هایتان را می خوانم که کجایی چه قندی در دلم آب می شود؟حسم را درک می کنید که چه قدر دوستتان دارم؟زودتر از این ها باید می آمدم.سی هزار تا متن اماده دارم برای انتشار ولی لال شده ام.حسم را درک می کنید که چقدر خجالت می کشم وقتی باید بنویسم و نمی توانم؟در این روزها هیچ اتفاق خاصی نیفتاده است.حالم نسبت به پست قبل بهتر شده اما خوب نه.می دانید؟گاهی فکر می کنم مگر چه قدر غم و غصه در جهان وجود دارد که سهم من اینقدر زیاد می شود؟باز هم دعایم کنید و بدانید که محتاج ترینم در این سختی ها. آرزو می کنم همه ی خوبی های دنیا به خودتان باز گردد.این پست را نوشتم که از خوبی ها و مهربانی هایتان تشکر کنم . دوستتان دارم .همچنان دوستم بدارید لطفا 
۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۵ ، ۱۸:۵۴
صبیه آسمان