تلویزیون روشن شد.اسم مستند یادم نیست . همان مستندی را می گویم که داعشی ها را گرفته بودند و در هفته ی گذشته پانصد هزار بار تماشایش کردم.بار اول که نگاهش کردم عرق سرد روی تنم نشست.بابا می گفت چیزی نیست.سال۶۰ از این بدتر به سرمان آمد.گفت که هم جنگ بوده و هم حزب توده و هم مجاهدین آشوب درست می کردند. اما من نمی فهمیدم.من از نسل امنیتم.نسلی که بعد از جنگ آمد و بدبختی هایش زیاد بود اما امنیت داشت.بچه تر که بودم شب ها فقط برای این که مامان کمر درد گرفته بود گریه می کردم و هیچ وقت دلم شور نزده بود که ممکن است برود خرید و ناگهان یک بمب جلوی پایش بترکد.من از نسل گرانی و تورمم.از نسل انرژی هسته ای که آخر نفهمیدم بودنش به نفع است یا نبودنش.من از نسل ِخواب ِراحتِ شبم.برای امتحان گریه کرده ام.برای عشق گریه کرده ام.برای درد گریه کرده ام اما تا به حال برای نا امنی گریه نکرده ام.مستند را که دیدم ترسیدم.منِ مترو سوار عاشق ولیعصر که همه ی قرارهایم ولیعصر و انقلاب است ترسیدم.به این فکر کردم که اصلا شاید همدیگر را دیده باشیم.شاید از کنار هم گذشته باشیم و طرف داشته به این فکر میکرده که: حیف از جوانی اش که قرار است نابود شود.من از نسل امنیتم.طعمه ی دزدی بوده ام.طعم تلخ کلاهبرداری را چشیده ام اما با تمام این ها دلم شور نمی زده که ناگهان خانه ی مان برود روی هوا.دلم شور نمی زده که برگردم خانه و خانه ای وجود نداشته باشد که درش را باز کنم.می خواهم بگویم با هر عقیده ای از این به بعد برای امنیت کشورمان هم، دعا کنیم.یک جای خیلی خوب در لیست دعاهایمان برایش باز کنیم.مایی که دور تا دورمان جنگ است برای امنیت دعا کنیم.دعا کنیم که امنیت در کشورمان همیشه برقرار باشد.برای سلامتی سربازان گمنام دعا کنیم.برای مرزبان ها دعا کنیم.برای دل مادرها و پدرهایشان دعا کنیم.برای دل زن و بچه شان دعا کنیم.دعا کنیم همه جا امنیت باشد.هیچ کس در ترکیه و عراق و افغانستان و پاکستان از انفجار نترسد.هیچ کس در هیچ کجای دنیا عزیزانش را با بمب و ترور از دست ندهد.برای بچه های یمن و فلسطین و بحرین و سوریه دعا کنیم.دعا کنیم همه جا امنیت باشد.همه شاد باشند و دیگر هیچ مستندی در این زمینه ساخته نشود.
ادبیات که خوانده باشی از یک جایی به بعد یاد می گیری شعرها و نوشته ها را با مخاطب خودت بخوانی.یاد می گیری همیشه معشوق ها آسمانی نیستند.یاد میگیری برای رسیدن به معشوق آسمانی اول باید عشق های مجازی را تجربه کنی.یاد می گیری شعرِ شعرا را بدون توجه به عقاید شخصی شان از بر کنی.یاد می گیری همین عاقا نوشتن ها، می تواند تمام دستور زبانت را عوض کند.از یک جایی به بعد می فهمی که سپرت،شمشیرت،تمام هست و نیستت یک قلم است و یک کاغذ که می توانی با همان هم مشروطه به پا کنی و هم معشوقه را اهلی دلت کنی.ادبیات که بخوانی خیابان انقلاب عاشقانه ترین خیابان جهان می شود و تمام کافه کتاب ها برایت مقدس می شوند .از یک جایی به بعد دچار دوگانگی می شوی.پیش خودت می گویی بنویسم که ادبیات بماند؟از طرف دیگر می گویی نکند نوشتنم باعث نابودی ادبیات شود.ادبیات که بخوانی کلیله و دمنه دوست های صمیمی ات می شوند.ادبیات که بخوانی نمی توانی بگویی از حافظ و سعدی و مولانا بدم می آید.ادبیات خواندن آدم ها را عوض می کند.آدم ها را بزرگ می کند.آدم ها را رام حروف فارسی می کند.می دانید؟به نظر من فقط باید دیوانه باشید که ادبیات بخوانید.
صبیه:پست قبلی را فقط برای خودم نگه داشتم.دوستتان دارم.به شدت مهربانید.
صبیه:به مناسبت روز قلم که به ما مربوط است.
دو سال پیش،شب های قدر، که خدا بغلم کرده بود؛ توی گوشش گفتم اگر به صلاح است بشود و شد.بعدتر دوباره توی گوشش گفتم محبتش را در دلم زیاد کند.گفتم محبتش را زیاد کند که بشویم مثل مامان و بابا.گفتم محبتش اینقدر زیاد شود که نفسم از خوشی و لذت های زندگی بند بیاید و ایمان داشتم که فقط او می تواند.عید فطر که شد رفتیم مشهد.دستش را گرفتم و رفتیم صحن انقلاب .رو به روی گنبد نشستیم .توی دلم هی دعا کردم.بعد به امام رضا(ع)ی همیشه مهربانم گفتم اینو میگم ها و دستش را بالا گرفتم.الان که این ها را می نویسم نمی دانم در آینده هم همین قدر حس خوب داشته باشم یا نه.نمی دانم اوضاع و احوالم همین طور ماه بماند یا نه.نمی دانم به سن زوجیت مامان و بابا برسیم یا نه .فقط می دانم که امام رضا(ع) هم سفارشم را پیش خدا کرده که در تمام روزهای سخت دلم به بودنش قرص است.
دیشب داشتم فکر میکردم سه سال است که پشت سر هم تمام خرداد را گریه کرده ام.برای کسی که سه سال پشت هم خرداد را زار زده خبری بهتر از آمدن تیر هست؟تابستون خوبی داشته باشید.
صبیه:میشه منو خیلی دعا کنید؟میشه دعا کنید معجزه بشه؟
دخترم
وقتی به دنیا آمدی،بزرگ شدی،مونسی شدی برایم غم هایم ،قصه ی تمام روزهای لعنتی خرداد۹۵ را برایت تعریف میکنم.قبلش قول بده خیلی گریه نکنی،من این خرداد به جای تمامی آدم های زمین گریه کردم و دلم آشوب شد.
برایم نوشت دلم بغل میخواد.نوشتم بیا توی بغلم گریه کن خوب شی.بعد آرزو کردم خدا برای همه ی غصه دار های زمین بغل بفرستد.از آن بغل هایی که نیاز نیست بگویی بغل میخوام تا در آغوشت بگیرند.از آن بغل های اصل که همیشه هست،دست هایی که همیشه ی خدا دور بازوانت حلقه شده است.از آن بغل ها...
کاش خدا word زندگیمان را باز میکرد،دکمه ی ctrl+f سرنوشت را فشار می داد و بعد همه ی غم و غصه های آینده را از بین می برد و به جایش برایمان شادی می گذاشت.
صبیه:گفتم گوشیم پیدا شد؟دزد گوشیمو گرفتن