الحمدالله برای بودنت
پنجشنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۵، ۰۷:۱۵ ب.ظ
دو سال پیش،شب های قدر، که خدا بغلم کرده بود؛ توی گوشش گفتم اگر به صلاح است بشود و شد.بعدتر دوباره توی گوشش گفتم محبتش را در دلم زیاد کند.گفتم محبتش را زیاد کند که بشویم مثل مامان و بابا.گفتم محبتش اینقدر زیاد شود که نفسم از خوشی و لذت های زندگی بند بیاید و ایمان داشتم که فقط او می تواند.عید فطر که شد رفتیم مشهد.دستش را گرفتم و رفتیم صحن انقلاب .رو به روی گنبد نشستیم .توی دلم هی دعا کردم.بعد به امام رضا(ع)ی همیشه مهربانم گفتم اینو میگم ها و دستش را بالا گرفتم.الان که این ها را می نویسم نمی دانم در آینده هم همین قدر حس خوب داشته باشم یا نه.نمی دانم اوضاع و احوالم همین طور ماه بماند یا نه.نمی دانم به سن زوجیت مامان و بابا برسیم یا نه .فقط می دانم که امام رضا(ع) هم سفارشم را پیش خدا کرده که در تمام روزهای سخت دلم به بودنش قرص است.
۹۵/۰۴/۱۰