الحمدلله (صد هزار بار)
پنجشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۵، ۰۲:۲۰ ب.ظ
دیشب های های گریه کردم و هی خدا را شکر کردم.اوی زندگی ام را دوباره از خدا هدیه گرفته بودم و بعد اشک هایم بند نمی آمد.آمدم بنویسم که یادم بماند بعضی وقت ها زود دیر می شود.آمدم بنویسم که تا دیر نشده یک کاری بکنیم.که به هم بگوییم همدیگر را دوست داریم و خوشی را بغل کنیم و عشق را نفس بکشیم. خدا را هر روز شکر کنیم که باز هم می توانیم در کنار هم زندگی کنیم. اقتدا کنیم به لبخند هم و سجده ی مهربانی به جا بیاوریم.آمدم بنویسم که نشانه ها را ببینیم.عبرت بگیریم و شاد زندگی کنیم.
صبیه:یک موتوری دو ترک با قمه خفتش کردند و دو تا گوشی و پول هایش را بردند.خودش؟سالم است و این لطف خداست که بیشتر نصیب من شده
صبیه:فکر می کنید در تگزاس زندگی می کنیم؟خیر،در یکی از محلات شرق تهران نفس می کشیم.
۹۵/۰۸/۲۰
صدقه بده بانو :)