گاهی بساط عیش خودش جور می شود
سه شنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۴، ۰۳:۵۴ ب.ظ
چمدان طوسی کوچکمان را بسته ام.سه دست لباس برای هرکداممان برداشته ام.شیشه ی کوچک نوشابه را _که از دیشب مانده _خوب شسته ام و منتظرم خشک شود تا تویش عرق نعنا بریزم.شامپویم را در یک شیشه ی خیلی کوچک ریخته ام.شیشه اش به قدری کوچک است که بعید میدانم کفاف دو بار شستن موهایم را بدهد.همین الان که دارم مینویسم یادم افتاده که تسبیح فیروزه ای رنگم را بر نداشتم.شماره ی اقوام را آماده کرده ام برای زنگ زدن و خداحافظی.لیست سوغاتی را نوشته ام.هی اضافه میکنم.هی حذف میکنم.دوباره اضافه میکنم.باز حذف میکنم.درون دلم غوغاست.پاهایم ضعف میرود از خستگی این روزهای آخر سال.دلم میخواد بنشینم توی هواپیما،چشم هایم را ببندم و بعد دستی تکانم بدهد و بگوید:رسیدیم نجف.پاشو.
صبیه:حلال بفرمایید.
صبیه:نایب الزیاره دوستان هستم ان شاء الله...
۹۴/۱۲/۲۵