بوی خورشت بامیه توی خانه پیچیده.هر بار که به آشپزخانه میروم ناخنکی میزنم و توی دلم دعا میکنم:خدایا،برکت سفره مون کم نشه،آخرین باره و بعد از نیم ساعت قولم یادم میرود.برنج طارم پخته ام با روغن کرمانشاهی.سالاد شیرازی درست کرده ام .روی ماست محلی با گل سرخ و نعنا و شوید نقاشی کرده ام.توی پارچ دوغ ،یخ میریزم.سبزی خوردن های شسته شده را داخل سبدهای چوبی کوچکم جا میدهم.تربچه ها را گل رز میکنم.پیازچه ها را گل داوودی.زعفران ها را با آب جوش قاطی میکنم.نارنجی میشود.برنج ها را با زعفران رنگ میکنم.بوی خورشت بامیه توی خانه پیچیده.دسرهای شکلاتی را از یخچال بیرون می آورم.ظرف های کثیف را میشویم.برای بعد از شام،چای دارچین دم میکنم.رومیزی گلدار را توی ماشین لباسشویی می اندازم و رومیزی چهارخونه ی آبی_زرد را جایگزینش میکنم.برنج را توی دیس میکشم.خورشت را توی پیاله های مسی سر میز می آورم.صدای آهنگ را زیاد میکنم و منتظرت می مانم تا بیایی.می آیی.زود تر از تصورم در را باز میکنی.بوی عطرت زودتر از خودت وارد خانه میشود.گوجه ها و سیب ها را در دست چپت گرفتی و کیفت را در دست راست.در را با پایت میبندی.طبق گفته ی مادربرگم خصوصیت یک مرد واقعی را داری.به گفته ی مادر بزرگم مردی که نتواند با دستش در را ببندد مرد واقعی ست.توی دلم غنج میرود از خوشی.الحمدالله میگویم بابت بودنت.بابت داشتنت.بابت همه چیز.بوی عطرت میگوید روز سختی داشتی.میگوید همکارت کل روز سیگار دود کرده.میگوید مترو مثل همیشه غلغله بوده.بوی عطرت را دوست دارم.خسته نباشید میگویم..بوی خورشت بامیه هم انگار همه چیز را در گوش ت گفته .خسته نباشید میگویی.بوی خورشت بامیه با عطر تنت مخلوط شده.بوی خوبی توی خانه پیچیده.
صبیه:شمام حس میکنید نوشتن تو وبلاگ داره یادم میره؟اشتباه حس میکنید.
صبیه:من حس میکنم فضای بلاگ یه جوریه.شمام حس میکنید؟