هزارمن در من خفته است.
زن های زیادی در من زندگی می کنند..پاییز که می شود از آن زن هایی می شوم که خانه داریشان تک است.تا هشت صبح می خوابم و بعد زیر کتری را روشن می کنم تا قل قل کند.پنجره را باز می کنم و تکه های نون توی سفره را با پرنده ها شریک می شوم.می روم خرید.سبزی برای ناهار می خرم.بعد از ناهار یک چرت کوتاه می زنم.دوباره چایی میگذارم.انار های قرمز را توی کاسه ی سفالی ابی گل می کنم برای بعد از شام که با گلپر و نمک بخوریم.شام را بیشتر درست می کنم تا برای ناهار فردا هم بماند. با گل کلم هایی که خریدم شور و ترشی های مخصوص میریزم.عصرانه کیک سیب و دارچین درست می کنم.لباس ها را توی ماشین لباسشویی می ریزم و بعد از اینکه پهنشان کردم،آرام آرام خوابم می برد.زمستان ها از آن دختر بچه های شیطان می شوم.صبح ها دلم نمی خواهد از زیر پتو بیرون بیایم.جوراب های گلدار می پوشم و موهایم را دو گوشی می بندم .دفتر نقاشی ام را می اورم کنار بخاری و دریا می کشم.بستنی زمستانی و پفک می خورم.از دست فروش ها لبوی داغ می خرم .شکلات هایم را می چسبانم به لیوان شیر داغم تا آب شوند.شالگردن های رنگی می ندازم و دستکشم را هر دفعه یکجا گم می کنم.بهار که می آید دانشجو می شوم.یک بار دانشجوی عکاسی هستم تا هر شکوفه ای که دیدم،دورش کادر ببندم و یکبار ادبیات می خوانم تا گوجه سبز بخورم و شعر بخوانم. بعضی وقت ها فلسفه می خوانم تا در یک کافه بنشینم و از کافکا و عقایدش بگویم و بعضی وقت ها جانورشناسم تا همه ی پروانه های اطرافم را توی یک شیشه نگه دارم.تابستان ها کارمندم.اصلا فرقی نمی کند کارمند باشم یا نه ولی تابستان ها شغل دارم.صبح ها توی ماشین آهنگ می گذارم و فحش می دهم به ترافیک و شهرداری و آدم ها تا برسم.روزهایی که طرح است سوار مترو می شوم و هی میگویم :اینجا جا هست بیایین تو ،بقیه هم جا بشن و بعد خودم را به خانوم کناری فشار می دهم تا جا باز شود و چشم غره هایش را به جان می خرم.تابستان هاعاشق دو روز مرخصی ام تا بروم شمال و هوای شرجی موهایم را وز کند.تابستان ها توی کیفم گیلاس می ریزم و همین طور که نامه ها را تایپ می کنم ، گیلاس ها را توی دهنم میچپانم.راستش را بخواهید ناراحتم که فقط چهارفصل داریم.من حداقل برای هفتاد و پنج فصل زن های مختلف توی وجودم مخفی کرده ام.