صبیه آسمان

صفحه ی ذهن کبوتر آبی ست :)

صبیه آسمان

صفحه ی ذهن کبوتر آبی ست :)

صبیه آسمان

از بلاگفا کوچ کرده ام ...
sabiyehasman.blogfa.com
دوباره میگویم صبیه آسمان کسی میشود درست مثل من:)
.
.
.
درباره ی پست هایی که امکان نظردهی ندارند،سکوت کنیم؛لطفا!
.
.
.
الهی طیب به قضائک نفسی...
پروردگارا!مرا به آنچه برایم مقدر کرده ای،راضی کن


اینستاگرام:
Fa_asmaniii

هفته ها پیش

يكشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۴، ۰۴:۰۵ ب.ظ
تلفن زنگ خورد.دست هایم کثیف بود.تلفن را جواب دادم.یخ زدم.منجمد شدم.شرشر عرق از ستون فقراتم پایین رفت.تشکر کردم و بعد تلفن کثیف از دستم پرت شد روی زمین.نشستم بغل گاز و همین طور که سرم را تکیه دادم به ماشین لباسشویی هق هق کردم.زنگ زدم به تو و هق هق کردم.زنگ زدم به او و هق هق کردم و برخلاف من همه خوشحال بودند.همه تبریک میگفتند و من با فین فین میگفتم:مرسی.کوکوها توی ماهیتابه سیاه میشدند و من عین خیالم نبود.ته دلم پشیمان شده بودم.از چه؟از همه ی چیزهایی که باعث میشد امروز گریه کنم.گذشت.یک هفته گذشت و کم کم داشتم عادت میکردم.یکهو پرتم کردند توی دل ماجرا.من همان بچه ای بودم که از آب واهمه داشتم ولی یکهو پرتش میکنند توی 4 متری.دست و پا زدم.به همه چیز چنگ زدم.داشتم خفه میشدم.تا اینکه دستم را گرفتی.دوهفته گذشت.تمرین کردم.توی آب پایین و بالا پریدم.ترسم کم کم ریخت.گذشت.سه هفته.چهار هفته.این روزها باید شنا کنم.باید جلوی همه شنا کنم و دوباره ترس آمده تمام وجودم را گرفته.میترسم.قول بده اینبار هم بیایی...مثل همیشه...قول بده
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۷/۱۹
صبیه آسمان

نظرات  (۱)

سلام
به روزم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی